وبلاگ تفریحی فرشاد24

 


داستان های غمگین عاشقانه و گریه دار
من تنها نیستم هنوز خدارو دارم .....

 

 

بهترین و صمیمی ترین چتروم ایرانی یه سر بزنین

 

اینم لینکش بزن بیا

 

www.telesmchat.com

 

+ یکشنبه سیزدهم بهمن 1392 ساعت 11:38 توسط ☠ҊILԾԾ☠ 4 نظر

بسم الله الرحمن الرحیم
 
با سلام 
 
خب  این وبلاگ  برای    
 
ارامش  قلب  شماست  
 
خب  اگه داستان واقعی
 
عاشقانه خودتون  یا دوستاتون
 
 
   میخاید تو این 
 
وبلاگ    باشه  و  همه 
 
بخونن به این  ایدی 
 
 بفرستید
 
 

mniloofar75@yahoo.com

 

 
 


برچسب‌ها: مديريت
+ سه شنبه دوم مهر 1392 ساعت 9:0 توسط ☠ҊILԾԾ☠ آرشيو نظرات


دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند

بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند

یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد!

دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد

ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت :

امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . . .

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند

تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند

ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد

نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت

و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت

بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:

امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . . .

دوستش با تعجب از او پرسید:بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم

تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی

ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟

دیگری لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد

باید روی شن های صحرا بنویسیم تا باد های بخشش آن را پاک کنند

ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند

باید آن را روی سنگی حک کنیم

تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد . . .

+ یکشنبه چهارم اسفند 1392 ساعت 23:26 توسط ☠ҊILԾԾ☠ نظر

+ یکشنبه چهارم اسفند 1392 ساعت 23:22 توسط ☠ҊILԾԾ☠ نظر

من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.

 

سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 

 

.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.

 

 

تااون روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف 

 

 

کردم که باعث شدچندتا جراحی داشته باشم وهمین باعث شده بودکه به 

 

هیچ جنس مخالفی فکرنکنم،وارد دانشگاه شدم ترم اول خیلی خوب 

 

گذشت وکم کم داشت ترم دومم شروع میشه بااینکه دوروبرم 

 

پرازپسربود حتی نمیدیمشون چه برسه به فکرکردن بهشون خلاصه 

 

هرروزداشت میگذشت ومن کسی توزندگیم نبودودوستام که با عشقشون 

 

قرارمیزاشتن خندم میگرفت ومیگفتم عشق ؟؟؟؟؟همش کشکه

 

،هوس،بچگی و.............. .خلاصه ترم اول سال 90 داشت شروع 

 

میشدامابخاطرکاربابامجبوربودبره همدان خوب منم که دختریکی یه 

 

دونه 

 

مامان بابا که تااون روزهمه نازم رامیکشیدن نمیتونستم باهاشون 

 

نرم.خلاصه کارای انتقالیموگرفتم ورفتم همدان کم کم دیگه ترم داشت 

 

تموم میشدوقتی واردترم جدید شدم با یه گروهی آشناشدم که انجمن 

 

روانشناسی دانشگاه بودن عضوگروهشون شدم یکی ازروزا که رفتیم 

 

سرجلسه دلم یه طوری شده بود چی شده بود؟آره دلم پروازکرده بود 

 

پیش فرهادعشق اولم خیلی وابستش شدم ولی نمیتونستم بهش بگم 

 

چقددوسش دارم چون من دربرابر پسرا کمی مغرورم.هرروزکه 

 

میگذشت بیشترعاشقش میشدم وبیشتردوستش داشتم ولی افسوس که 

 

نمیتونستم بگم اون سال گذشت وروزایی که نمیدیدمش برام 

 

هزارروزمیگذشت وبعضی وقتا که بچه هاقرارمیزاشتن بریم اردویی 

 

جایی تاصبح ازذوق دیدنش خوابم نمیبرد.وسطای سال یه کارگاه داشتیم 

 

که مدرکاش دست من بود سال جدیدکه شروع شدفهمیدم فرهاد درسش 

 

تموم شده ودیگه نمیتونم ببینمش .یه روزکه جلسه داشتیم بابچه های 

 

انجمن وقتی وارداتاق شدم خشکم زدفرهاداومده بود به بچه ها سربزنه 

 

اونروزیکی ازبهترین روزام بود.وقتی که جلسه تموم شداومدپیشم گفت

 



ادامه مطلب ...
شنبه 22 شهريور 1393برچسب:سرباز, غمگین, :: 12:12 :: نويسنده : فرشاد

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید نظر یادتون نررررررررره
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ تفریحی فرشاد24 و آدرس farshad24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 125
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 125
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 2381
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

<-BlogTitle->